سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

مرگ پروانه

پــر گشوده غم روی خانه ام

روی خانه ام، پر گشوده غم

وای از این خزان در دل بهار

آه از این فتن، آی از این ستم

نــی کبوتری، بلکه کرکسی

هــرزه می پرد روی این حرم

ظــن نمی برد کس به رفتنم

رهروی جوان راهی عدم

وقت خواب شد، شهرزاد من

فــاتحه مخوان، قصه گو تو هم

چــهرة تو آئینه من است

یــک مژه مشو شاهرخ دژم

کوسه

یکی بود، یکی نبود. روزگاری دور کوسه ای در اقیانوسی زندگی می کرد که بسیار خشن و در عین حال سریع بود از همة قایق های تند رو هم سریع تر-. ماهی های کوچک اقیانوس که از خشونت کوسه به جان آمده بودند، همه گوشه گیر شدند که ناگاه ...، کوسه ما بدون هیچ تماسی با جنس مخالف از بطن خود کوسه ای زائید.

کوسه جوان نه خشونت کوسه مادر را داشت و نه تندی او را. ماهی های کوچک ِ ساده دل که این نکات را در او دیدند، باز در اقیانوس به بازی های کودکانه شان مشعول شدند، اما ... کوسه جوان یک مسئله دیگر هم داشت، ... چپ بود. وقتی به یکی از ماهی ها خیره می شد، تا او خود را آماده فرار کند، کوسه، ماهی دیگری را شکار کرده بود.

ماهی های کوچک به دنبال راه گریزی بودند که کوسه جوان و کوسه مادر مشترکاً صاحب فرزند جدیدی شدند. این کوسه با احتیاط به لانه همه ماهی ها سر زد و گفت: "حاضر است حتی با بزرگترین نهنگ اقیانوس هم دوست شود."

ماهی های کوچک باز هم در اقیانوس بازی می کردند، بی آن که بدانند، کوسه کوسه است، و همه بچه های همان کوسه اصلی هستند.

1388/5/19

در سوگ دوست نازنینم "فرنوش بهرامپور"

بــرف آمد، سرد شد، خاموش شد چون آذرش

هــیمه ها یخ بست، بی هرم حضور پیکرش

رفت، ما را پشت سر بگذاشت با سرمای دی

آسمان بارید آنشب، تا سحر چشم ترش

مــهربان من چرا نامهربانی ساز کرد؟

پــرکشید و رفت و من جا مانده ام پشت سرش

وقت رفتن گفت با یاران: "خدا حافظ، همه"

راهی قرب خدا شد، "کاوه" ماند و خاطرش

ماهِ سرما خورده

ماه می لرزید زیر یورش سرما و طوفان

قلب می لرزید، اما نی ز سرمای خیابان

رودها در شهر جاری بود از باران آن شب

عشق جاری بود اما، در دلم زان ماه لرزان

سردبودآن شب،چه بارانی!چه سرمایی!چه سوزی!

در دل من می گرفت اما شرار سرکشی جان

در نگاه ماه سرما خورده آتش بود گویی

قلب من می سوخت، اما باز می لرزید پنهان

ها، ها! می کرد بر دستان خود، شاید نلرزد

باز می لرزید اما، همچو مرغی زیر باران

مطمئن گشتم که این لرز و تب عشق است در او

ماه عاشق، ماه سرما خورده! ماه آتش افشان!

نذر کردم از لبانش بوسۀ داغی ستانم

باز اگر آن ماه بینم، "در شب سرد زمستان"

یاد آرم" کاوه" و آن عشق های کودکانه

"باز باران، با ترانه، با گهرهای فراوان"

هم قدم با فرشته ای بر خاک

فرش خیابان و قدم های من و تو

گرمای سوزان و قدم های من و تو

رهپویه ای طولانی و آن خنده هایت

وسواس شیطان و قدم های من و تو

شور جوانی از تو، ضعف پیری از من

توفیر پنهان و قدم های من و تو

تو یک جوان شاد و من یک پیر فرتوت

زنجیر دستان و قدم های من  و تو

هر سو نگاهی کنجکاو و جستجوگر

یک شَـــــــــــــهر حیران و قدم های من و تو

من خسته، اما باز هم مشتاق رفتن

غمگین ز پایان و قدم های من و تو

ناگاه دست من تهی، دست تو لرزان

معنای هجران و قدم های من و تو

یک لحظه دیگر، دو رهرو از چپ و راست

فرش خیابان و قدم های من و تو

 

از آن جا که امثال عشق عنوان شده نمی تواند به "فعلیت" برسد، تلاش شد تا شعری بدون فعل سروده شود